فقر

فقر

دلنوشته هایم راجع به فقر اجتماع

غنچه پر پر شده

در گذر گاهی در یک روز سرد پاییزی مادر بینوایی نشسته بود او غنچه کوچکش را محکم به خود چسبانده بود  تا بدن یخ زده اش را گرم کند رهگذران انچنان در پالتوی گرمشان خود را پوشانده بودند و از کنارش رد می شدند و سکه ای روی زمین نزدیکش می انداختند هیچ کدامشان حتی لحظها ی به وضع ان مادر و کودکش اعتنایی نکردن تنها کسی که ایستاد و ان مادر و کودکش را با دقت نگریست پیر زن عصا به دستی بود که از آن گذرگاه عبور میکرد بود او در نگاه اول فهمید که ان مادر غنچه اش پر پر شده خودش خبر ندارد تصمیم می گیرد ارام ارام واقعیت را به ان مادر زجر کشیده بگوید وقتی آن زن درد مند فهمید کودکش را از دست داده آنقدر ضجه و زاری زد و بر سر و صورتش کوبید تا بیهوش نقش زمین شدو حرکتی نمی کرد جمعیتی که به دورش جمع شده بودند تصمیم می گیرند به او کمک کنند ولی آنها نمی دانستند که آن زن درد مند به همراه غنچه پر پر شده اش از غم زمانه رهایی یافتند و دیگر احتیاجی به کمک کسی ندارد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نویسنده: فرخ لقا .فتحی ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

فقر بزرگترین بلای خانمان بر انداز قشر عظیمی از جامعه اند بیاید با اندک کمک هایمان گره کوچکی از مشکلاتشون رو باز کنیم و از شادیشان دلشاد شویم به امید اون روز طلایی


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , ffathi50.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM